کاربری جاری : مهمان خوش آمدید
 
خانه :: شعر
موضوعات

اشعار



مدح و ولادت امام جواد علیه‌السلام

شاعر : قاسم نعمتی     نوع شعر : مولود یه     وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع     قالب شعر : ترکیب بند    

وقتی بساط عـشـق بازی چـیـده می شد           سـجـادۀ سـبـزی کـنـارش دیـده می شد

یک پـیـرِ عـاشق با دعـای مستجـابـش           در امـتـحـانِ عـاشـقی سنجـیـده می شد


صبرش اگرچه شهرۀ هفت آسمان بود           گه گاهی از زخم زبان رنجیده می شد

گویا دوباره کـوثـری در بین راه است           کـم کم سحـر شـام دل غـمدیـده می شد

از نور زهـراییِ این فـرزند خـورشـید           طومارغربت در جهان برچیده می شد

دانـید این اسطـورۀ دلـدادگـی کـیـست؟           در آسـمـان ها این چنین نامـیده می شد

او کیست؟ آقازادۀ شمس الشموس است

آرامش جـان و دلِ سلطان طوس است

او مثل نوری جلـوه کرد و بهترین شد           همچـون رسـول الله پـیـغـمبر ترین شد

از آسـمان ها آمد و جـاری تر از اشـک            مانند زهــرا مــادرش کـوثـرترین شد

سـر تـا به پـایش بود تـوحـیـد مـجـسّـم           بر بـادۀ رب الـکــرم سـاغــرترین شد

او چـند سالی گر چه مهـمان بود ما را           امـا تـجـلّی کــرد و نـام آور تـرین شد

بر تـار گـیـسویش گـره خـورده دل ما           این شاه زاده، تک پسر، دلبرترین شد

شـد زنـــده یـاد یــوسـف لـیـلا دوبـاره           ابن الـرضا بود و عـلی اکـبـرترین شد

در چند جایی که عـیان شد غـیـرت او           با نـام زهـرا مـادرش حـیـدرتـرین شد

فـرمــود بابـایـش از او بـهـتـر نـبـاشـد

مــولــودی از او بـا بـرکـت تـر نـباشد

او آمـد و ابن الـرضـایـی کــرد مــا را           از بـرکت نـامش خـدایـی کـرد مـا را

مـشـتی ز خـاکـیم و قـدم بر ما نهـاد و           تا عرش برد و کـبـریـایـی کـرد ما را

دسـت کــــریــمِ ایـن امــامِ ذرّه پــرور           یک عـمـر مشـغـول گدایی کرد ما را

صـوت دل آرای مـنـاجـاتـش سحـرهـا           سر مست جانـان و هـوایی کرد ما را

بوسـیدن خال رطب دارش در این ماه           مـهــمـان بـزم با صـفـایـی کـرد ما را

یک قـطـرۀ اشک از کـنـار سـفــرۀ او           هر نیمه شب مردی بکـایی کرد ما را

از گـوشۀ صحـن و سرای کـاظمیـنش           مست حـسیـن و کـربـلایـی کرد ما را

نـیـمـه نـگـاه اوست تـسـکـیـن الـفـؤادم

دلـــداده ی اوصـــاف والای جــــوادم

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما به دلیل عدم رعایت توصیه‌های مراجع و علما؛ پیشنهاد می‌کنیم به منظور رعایت توصیه‌های مراجع، بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید؛ فراموش نکنیم . ائمه شیعه و پیرو واقعی می خواهند نه سگ درگاه

نیمه نگاه اوست تـسکـین الـفـؤادم          کـلـب امیر کاظمین، عـبـدالجوادم

مدح و ولادت امام جواد علیه‌السلام

شاعر : سید رضا مؤیّد نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : مثنوی

امشب بهـشـت آرزو را بـاز كـردنـد           سرى ز اسرار مگو را بـاز كــردند

خُـم خـانـۀ تـوحـيد را در بر گشودند           بر باغ جـنّـت یک در ديگر گشودند


مستان صافى دل كه قدسى نام دارند           كوثر به جاى مى درون جـام دارند
در جـام مى رخـسـار جـانانه ببيـنـند
           خورشيد را در حجره ريحانه ببيـنند
درخانه شمس الضحى امشب قمر زاد
           و ز چهارده خورشيد خورشيدى دگر زاد
طاهـا رخـى از دودۀ يـاسـين بر آمـد
           نخـلى كهن را ميـوه شيـرين بـر آمد
امشب رضا، روح رضا در دست دارد
           تصويرى از حُسن خدا در دست دارد
يزدان رضا را ثانى موسى عطا كرد
           بر پور موسى تالى عيسى عطا كرد
ماهى كه شرم از چهـر دارد آفتابش
           گويد رضا بر مهد نازش ذكر خوابش
گهواره او شـهـپـر روح الامين است
           گهواره جـنباش امام هـشـتمين است
دارد رضا در پيش رو تـمـثال احـمد
           سـوم عـلى بر دامـنـش سـوم محـمد
ميـلاد او امـيـد اسـلام است و انسان
           ميـلاد او ميـلاد اسلام است و قـرآن
نظم زمان بعد از رضا در پنجه اوست
           مشكل گـشاى كارها سرپنجه اوست
از روى او نـور ولايت مى درخشيـد
           در سايه اش مهـر هدايت مى درخشيد
در كودكى بر مسند عصمت بر آمـد
           انسان كه از غـار حـرا پيغـمـبر آمد
يحيى بن اكثم مفتضح در بحث با او
           جاى سخن بر كس نماند هست تا او
درياى جودش تشنه بر ساحل بجويد
           درگـاه احـسـانـش كف سـائل بجـويد
وقتى بر آيـد دست جـود از آستـيـنش
           گوهـر فشانـد در يسار و در يميـنش
تنها نه او بر دوستان گـوهر ببخـشد
           بر دشمن سر سخت خود هم زر ببخشد
خير كثير است و كرامت پيشه دارد
           نخلى كه در ژرفاى كوثر ريشه دارد
اى كوثر دوم كه مشهور است جودت
           ظاهر تمام خير و خوبى از وجودت
در اين جهان و اينهمه لطف وكرامت
           جـودت قيـامـت مى كند روز قـيامت
تفسيرجودت را توان درهل اتى يافت
           تصوير مهرت را درون سينه ها يافت
چشم امامت روشن از رخسار ماهت
           عرش خدا روشن شد از دیدار ماهت
اى آنكه نامت قفل غمها را كليد است
           اين ملت آزاده را بر تـو امـيـد است
لطفى كه در عـيد تو كـام دل بگيرند
           لطفى كه تا در كوى تو منزل بگيرند
امــيـد احـسـان از شـمـا دارد مـؤيّـد
            بــر دامـنــت دست دعا دارد مــؤيّـد

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما با توجه به وجود ایراد محتوایی در عدم رعایت شأن اهل بیت؛ پیشنهاد می‌کنیم به منظور رفع ایراد موجود و حفظ بیشتر حرمت و شأن اهل بیت که مهمترین وظیفه هر مداح است؛ بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید؛ تشبیه امام به خم به هیچ وجه شایسته شأن امام نیست

خــم خــانــۀ توحيد را در بر گشودند         از چهارده خم يك خم ديگر گشودند

ابیات زیر در تمام سایت‌ها « تا جائیکه ما بررسی کردیم» بصورت زیر آمده است که احتمالا اغلاط تایپی است و موجب بر هم خوردن وزن، آهنگ و معنای شعر شده است، لذا جهت رفع نقص اصلاح گردید

چشم امامت روشن از رخسارت ماهت           عرش خدا روشنـتر از تو اميد است

مدح و ولادت امام جواد علیه‌السلام

شاعر : علی اکبر لطیفیان نوع شعر : مدح وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : ترکیب بند

نـسیـمی از سر زلـفت بـهـار دنـیا شد            تو آمدی و امیــدی به عشق پـیـدا شد
تو آمدی و خبر آمد از سرادق عرش            زمین برای همیشه پُـر از مسیحـا شد


درـست مـثــل زمــان تــولـد زهــــرا            مدیـنه مثـل زمـین های مکـه زیبـا شد
هــزار حـظ مـنــزّه بـه دیــده اش آمـد            همین که چشم ستاره به روی تو وا شد
و آسمان اگر امروز این همه بالاست            به پـای قـامت طـوبـایی شـمـا پـا شـد
صـدای پــای کـریـمــانه تــو مـی آیـد
دلـم به پـشـت در خــانــه تـو می آیــد
تو نور عشقی و حق آفتابتان کرده است            دعای سبزی و حق مستجابتان کرده است
مـیان خـیـل هـزاران هـزار بخـشـنده            برای جود خودش انتخابتان کرده است
قـسم به کـعبه برای شـفاعت فرداست            اگر جـواد الائمه خطابتان کرده است

هزار و چهار صد سال می شود که خدا            مرا پیاله به دست شرابتان کرده است
خدا سرشته تو را تا که مثل نـور کند
کریمی اش به کریمی تو ظهـور کنند
مـسیـح سـبز نفـس های تو حـیـاتـم داد            شعـاع نـور ضریحت به جاده ام افـتاد
بـرای آنکه خــدا حـاجـت مـرا بـدهـد            مرا نوشت مرید و تو را نوشت مراد
صدای اول عشق و صدای آخرعشق            تـمام عـشقی و ای عشق خانه ات آباد

چـگـونه شـکـر بجا آورد اسـیـری که            غلام حلقه به گوش تو بوده مادر زاد
رسیده است به روی مه ت سلام رضا
عــلـی اکــبــر در خـانـۀ امــام رضـا
نگاه بی مثلت از تـبار خـورشید است            ضریح چشم قشنگت مدار خورشید است
کـواکب از جریان تو نـور می گیـرند            طلوع نور شما تا دیار خورشید است
تو انعـکـاس جـمـال امام خـورشـیدی            شبـیه آینه ای که کنـار خـورشید است
همین که سردی مان رفت وفصل گرما شد            به گوش خویش سرودم که کارخورشید است
قسم به حرمت خاک زمین کرب وبلا            به آن دیار که مه پاره بار خورشید است
جواب کودک خورشید سر بریدن نیست
جواب نـور گـلوی سحر بریدن نیست

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما با توجه به وجود ایراد یا ضعف محتوایی و معنایی در مصرع اول بیت؛ پیشنهاد می‌کنیم به منظور رفع ایراد موجود و همچنین انتقال بهتر معنای شعر بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید؛ هرچند شاعر محترم منظورش نفی لطف و بزرگی امام نبوده و اما ترکیب کلمات این معنی را می رساند که امام به او لطف نداشته است و این جمله صحیح نیست

چگونه لطف نداری به این اسیری که           غلام حلقه به گوش تو بوده مادر زاد

مدح و ولادت امام جواد علیه‌السلام

شاعر : ناشناس نوع شعر : مدح وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

دست گـدای بـاده به دامـان رسیده است           اوضاع دل دوباره به سامان رسیده است

شوریده و پر از طرب و شاد و نغمه خوان           بلبل به صحن سبز گـلستان رسیده است


شوری به پاست در دل هرعاشق خراب           بر کار عشق سلسله جنبان رسیـده است

افـتـاده است غـرق تـواضـع به پـای او           عرشی که دید مظهر ایمان رسیده است

با جنس ناب و بوی گلاب و شمیم دوست           با روحـی از لطافت بـاران رسیده است

این مه جـبین که نـور دو چشم امام شد           با عطر و بوی پونه و ریحان رسیده است

از بـرکـت قـدوم پـُر از نـور این پـسـر           چـشم رضا به خلقت باران رسیده است

بر روی قـلب مـردم ایـران نـوشـته شد           باب الــورود شـاه خـراسان رسیده است

اینگونه است، میشود اینگونه هم نوشت            باب الـمـراد مـردم ایـران رسـیـده است

او چلچـراغ راه عروج است و عاشقی            پیر و مراد و مرشد خوبان رسیده است

او معجزات چشم کریمش نگفتنی است           تعریف و وصف علم عظیمش نگفتنی است

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما با توجه به وجود ضعف محتوایی در عدم رعایت شأن اهل بیت؛ پیشنهاد می‌کنیم به منظور حفظ بیشتر حرمت و شأن اهل بیت که مهمترین وظیفه هر مداح است؛ بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید

این گل پسر که نـور دو چشم امام شد           با عطر و بوی پونه و ریحان رسیده است

ضمنا در بیت هشتم  آمده است ( باید نوشت قافیه را محو روی او        با چهره ای چو ماه درخشان رسیده است)  که هیچ ارتباطی بین دو مصراع وجود ندارد که ضعف شعر محسوب می شود

مدح امام هادی علیه‌السلام

شاعر : حمید رضا برقعی نوع شعر : مدح وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : غزل مثنوی

یادتان هست نوشتم که دعا می خـواندم            داشتم کـنج حـرم جامعه را می خواندم

ازکلامت چه بگویم که چه با جانم کرد            محـکـمات کــلـمات تو مسـلـمـانم کرد


کلماتی که همه بـال و پر پـرواز است            مثل آن پنجره که رو به تماشا باز است

کلماتی که پر از رایحهً غـار حـراست            خط به خط جامعه آئینۀ قـرآن خداست

عقل از درک تو لبریز تحیّر شده است            لب به لب کاسۀ ظرفیت من پر شده است

هـمـۀ عــمــر دمـادم نـسـرودیـم از تـو            قدر درکِ خـودمان هم نسرودیم از تو

من که از طبع خودم شکوه مکرر دارم            عــرق شـرم بـه پـیـشـانـی دفـتـر دارم

شعـرهایم هـمه پـژمرد و نگـفـتم از تو            فصلی از عمر ورق خورد و نگفتم از تو

دل مـا کی به تـو ایـمـان فـراوان دارد            شیرِ در پرده به چشمان تو ایمان دارد

بیم آن است که ما یک شبه مرداب شویم            رفـتـه رفـته نکند جـعـفـر کـذاب شویم

تا تو را گـم نکـنم بین کویـر ای بـاران            دست خـالـیِ مرا نیـز بگـیر ای باران

من زمین گیرم و وصف تو مرا ممکن نیست            کـلماتم کـلـمـاتـی ست حـقـیر ای باران

یاد کرد از دل ما رحمت تو زود به زود            یاد کردیـم تو را دیر به دیر ای باران

نـام تو در دل ما بود و هـدایت نـشدیـم            مهربـانی کن و نادیده بگیـر ای باران

ما نمردیم که توهین به تو و نام تو شد            ما که از نسل غدیریم، غدیر ای باران

پسر حـضرت دریـا ! دل ما را دریاب            ما یتـیـمـیم و اسیریم و فقـیر ای باران

سامرا قسمت چشمان عطش خـیزم کن            تا تماشا کنمت یک دل سـیر ای باران

: امتیاز

مدح و شهادت امام هادی علیه‌السلام

شاعر : حسین رستمی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : ترکیب بند

آئـیـنـۀ چـشــم می کـنـدم سیـر حـالـتان            حـیــرانـم از روایت فـعــل مـحـالـتـان

مـظـلـومی آن قـدر که نـدارنـد اتـفـاق            حـتی مـورخـان به سـر سنّ و سالـتان


از میـوه های عـلم شما سـیر می شـویم            حـتی اگـر به ما بـرسـد سـیب کـالـتان

نفـریـن به ما اگـر به تـمـنـای روشنی            بـیـرون بـیـاوریم سـر از زیـر بالـتـان

ابن الرضای دومی و سجـده می کـنـیم            بـر آفــتـــاب مـشــرقــی بـی زوالـتـان

هرکس که سائل کرمت شد کـریـم شد

کوچک شد آن که پیش تو، عبدالعظیم شد

احـسـان خـانـــواده تـان از قــدیـم بـود            آنــقـدر روی بـام شــمـا یـاکـریـم بـود

راه تو را نـیـاز به خـدمـتگـذار نیست            پـرده نـگـاه دار سـرایت نــســیـم بـود

ای آسمان چه شد که شدی همنشین خاک            وقـتـی خـدای عــز و جـلت نـدیـم بود

ای آنکه چـو بـدستی بـازی کـودکـیت            مثـل عـصـای معـجـزه هـای کـلـیم بود

بــیــراهــه بـود راه، بــدون هـدایـتـت            تنـهـا صراط نـور شـما مـستـقـیـم بود

نام تو جـلـوه ای ست از اسـمـا پـنج تن

هم گـشته ای امـام عـلـی، هم ابالحـسن

وقـتش شده که بـاز به سجاده رو کنید            وقتش رسیده با خودتان گفت وگو کنید

وقتش رسیده است که در چـنتۀ قنوت            کـار شــفـاعـت هـمه را باز رو کـنـید

بـایـد حــصــیـر ســادۀ بی آبــروی را            جــا زیــر پـای داده و بـا آبـرو کـنـیـد

گـیـرم که آب ســرد نـیـاورد خـادمـت            بـاید به آب گـرم بـهـشتی وضـو کـنید

باید که باز زخـم و جراحات شیعه را            با دست مـرحمـتگر مرهـم، رفـو کنید

امشب دوباره سمت خـدا ساده میروید

از جـــادۀ حـصـیـریِ سـجـاده میروید

آقا از اینکه اینـهـمه تنها شدی ببـخش            از اینکـه خرج مردم دنیا شدی ببخش

مـظـلومی مقام تو تقصیر دشمن است            امـا غـریب بـین احــبّـا شـدی بـبـخـش

تا قبل از این برای تو کاری نکرده ایم            مظلـوم بـی وفــا شدن ما شـدی ببخش

تقـصیر ماست حرمتتان را شکسته اند            زخـمـی بی تـفـاوتـی ما شـدی ببخـش

حالا بـرای پـر زدنت گــریه می کـنـیم

هی در ازای پرزدنت گـریه می کـنـیم

: امتیاز

زبانحال امام حسن عسکری علیه‌السلام

شاعر : وحید قاسمی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن قالب شعر : غزل

تـب دارتـریـن تـب زدۀ بـسـتــر دردم            پُـر سـوز ترین زمـزمـۀ حـنجـر دردم
رنگ رخ مـن بر همگـان فاش نموده            در بــاغ نبی جــلــوۀ نـیـلــوفــر دردم


فـریاد عـطـش زد دهـن سـوخـتـه ام تا            تر شد لب خشکیده اش از ساغر دردم
جای عرق از چهرۀ من زهـر چکیده            پــیــغــامـبـر خـســتــه دل بـاور دردم
بر زیر گلـوی جـگـرم دشـنه کـشیدند            من کـشـتـۀ تــیــغ شـرر لـشگـر دردم
آتـش فکـنـد بر قــد و بـالای سـپـیـدار            یک ذرۀ نــاچــیــز ز خـاکـسـتر دردم
خـون گریه کند اخـتر و مهتاب بـرایم            افــلاک شـده مــسـتـمـع مـنــبـر دردم

: امتیاز

مدح امام هادی علیه‌السلام

شاعر : غلامرضا سازگار نوع شعر : مدح وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : غزل

گرفته جان نفسم در ثناى حضرت هادى           دُر سخن بفشانم به پاى حضرت هـادى
نداشت طوطى جانم هنوز لانه به جسمم           كه بود مـرغ دلم آشناى حضرت هادى


صفا و مروه كجا و حريم يوسف زهـرا           صفاست در حرم با صفاى حضرت هادى
مقــربـان الهــى فــرشــتــگــان بهشتــى           كشند منت لطف و عطاى حضرت هادى
ز دست رفته شكيبم خدا كند كه نصيـبـم           شود زيارت صحن و سراى حضرت هادى
درنـــدگان زمين التــجـا برند به سويش           پرندگـان هوا در هـواى حضرت هادى
اگر به سامره‏ ام اوفتد گذر، سرو جان را           كنـم نثـار به گـنبد نـماى حضرت هادى
دلـم كه درد گناهش به احتـضار كشانده           پناه بـرده به دارالشفـاى حضرت هادى
مرا چه قدر كه گردم گداى خاك نـشينش           كه هست خازن جنت گداى حضرت هادى
دهد به روح لطيف ملك، صفا و طراوت           ملاحـت سـخـن دلربـاى حضرت هادى
به خاك عطر بـهـشـتــى پراكـند اگر آيد           نسيمى از طرف سامراى حضرت هادى
به عمر دهر مرا گر دهند عمر، نيـرزد           به لحظه‏ اى كه كنم جان فداى حضرت هادى
به تيرگى نبرى روى و راه خود نكنى گم           هدايت است به ظل لواى حضرت هادى
بخوان زيارت پر فيض جامعه كه برى پى           به ارزش سخـن دلرباى حضرت هادى
مرا رضايت ابن الرضا خوش است كه دانم           بود رضاى خدا در رضای حضرت هادی

: امتیاز

مدح و شهادت امام هادی علیه‌السلام

شاعر : غلامرضا سازگار نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفاعلن مفاعلن مفاعلن مفاعلن قالب شعر : غزل

حبیب با حبیب خود، به خلوتی صفا کند           ندانم از چه بی گنه، عدو به او جفــا کند
سرشک غربتش روان نوا زند زنای جان           نهان ز چشم دشمنان، بدوستان دعــا کند


به پیکرش نشانه ها، یه سینه اش ترانه ها           که زیر تازیانه ها، رضا رضا رضا کند
به دستها سلاسلش، زغصه سوخت حاصلش            چه می شود که قـــاتلش زفاطمه حیا کند
فتاده در ملالها،به عشق شور و حال ها           در آن سیاه چــالــهــا، خدا خدا خــدا کـند
فتاده دیگر از نوا، بــرو به دیدنش صبا           بپرس مرغ کشته را، کی از قفس رها کند؟
بخاک بی کس سرش،کسی نبود در برش           کجاست تا که دخترش، اقـامه عـــزا کند
اثر نمـانده از تنش، دلا بــرو به دیدنـش           بگو عدو زگردنش، غلی که بـسته واکند
به هر دلیست ماتمش، شکسته کوه را غمش           عجب مدار «میثمش»، قیامت ار بپا کند

: امتیاز

مدح امام هادی علیه‌السلام

شاعر : آیت الله غروی اصفهانی (کمپانی ) نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : غزل

فـتاده مرغ دلـم ز آشیان در این وادی           كه هـر كجـا رود افـتـد به دام صیادی

به دانـه‌ای دُّر یـكـدانه می‌دهـد بـربـاد           نه گوش هوش و نه چشم بصیر نقّادی


چنان اسیر هوا و هوس شدم كه نپرس           نه حال نـغـمـه سـرایی نه طـبع وقّادی
دلا دل از همه برگیر و خلـوتی بپذیر           مــدار از هـمـه عــالـم امـیـد امــدادی
مگر ز قـبله حـاجات و كعـبه مقصود           مــلاذ حـاضـر و بـادی عـلـیّالـهـادی
محیط كون و مكان نقطه بصیر وجود           مـدار عــالـم امـكـان مـجــرّد و مـادی
شَها تو شاهد میقـات « لِی مَعَ اللّهی»           تو شـمع جــمع شبـسـتان مُلك ایجـادی
صحـیـفه مـلــكـوتیّ و نـسخه لاهـوت           ولیّ عــرصه نـاسـوت بهــر ارشـادی
مقـام باطن ذات تو قاب قـوسـین است           به ظاهر ارچه در این خاكدان اجسادی
كشیدی از متوكل شدائدی كه به دهـر           نـدیـده دیــده گــردون ز هـیچ شّـدادی
گـهـی به بركه درنـدگان گـهی زنـدان           گهی به بــزم مِی و سـازِ بـاغی عادی
تو شـاه یكّه سـواران دشت تـوحـیـدی           اگـر پـیــاده روان در ركــاب الحـادی
ز سوز زهر و بلاهای دهر جان تو سوخت           كه بـر طـریـقـه آبـاء و رسـم اجـدادی

: امتیاز

مدح و مناجات با امام محمد باقر علیه‌السلام

شاعر : وحید قاسمی نوع شعر : مدح وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : ترکیب بند

سرچــشـمۀ تـمـامی انـدیـشه هـای نـاب            دانـش پـژوه مـدرسـۀ عـشـق بـوتـراب

اوصاف پاكـتان چقـدر بی نهـایت است            یك خط زمدحتان شده موضوع صد كتاب


شك كرده ایم! اهل زمین باشی ای عزیز            ای جـلـوۀ جـلال خـدا در پـس حـجـاب

امشب دوباره حضرت خورشید اهل بیت            از مـاورای فـــاصله ها بـر دلـم بـتـاب

ما را دعا كـنـید همین لحظه از بهشت            آقـا دعـایـتـان هـمه دم هـست مستـجاب

ایـن چـهـرۀ سـیـاه مـرا هـم نـگــاه كـن            شـایـد به یـاد آوریــم در صف حـسـاب

من از پـل صـراط جـزا بـا نـگـاهـتـان            مـانـند بـاد می گـذرم تـنـد و پـر شـتـاب

سـاعـی تـریـن مــدرس آداب زنــدگـی

 شـیـوا سـخـن، مـفــسـر آیـات بـنـدگی

قـله نـشین دانش و دین، ای طلایــه دار            كـاوشـگـر رمــوز سـمـاوات كـردگـار

تـیــغ كـــلام نـغــز شـمـا در مـنـاظـره            پِی كـرده است مركـب دجال روزگـار

هركس كه خواست پیش شما قد علم كند            گـشـته میـان مـعـركۀ بحـث تار و مـار

كـوه بـزرگ حـادثـه را بر زمین زدی            انگشت بر دهان شده این چرخ كج مدار

آقا شـمـا كه واسـطـۀ فــیــض عـالـمـید            حیف است مانده اید دراین شهر بی بهار

ای كاش سـمت كـشور ما هـم می آمدی            پـس لا اقـل به خـانـۀ قـلـبـم قـدم گـذار

ای خـضر مست میکـیـدۀ چـشمۀ حـیات

من تـشـنه ام شـبـیه خودت تـشـنۀ فـرات

آمــوزگـار مـبحـث جـغــرافــیـای دیـن            استـاد فـقـه و خـارج دانـش سـرای دین

دار و نـدار زنـدگی ات را تو ریـخـتـی            تا آخـرین دقـایــق عـمـرت به پای دین

از ابـتدای كـودكی ات خـونجگـر شدی             زخـم زبـان و طعـنه شنـیدی برای دین

با خـشت خـشت اشـك نـمـاز شب شما            مسـتحـكـم است تا به ابـد پـایه های دین

ای یادگـار كـرب و بلا، زیر كعـب نی            سهـمی عـظیـم داشـته ای در بقـای دین

دیـدی ســر بُــریـدۀ عـبـاس را بـه نـی            بـر شــانـۀ كـبــود نـهــادی لــوای دیـن

از نای زخم خورده تان میرسد به گوش            در مجـلـس یـزیـد، صـدای رسـای دین

با اشـك و آه، شعـله به آئـیــنه می زدی

عـمـری به یـاد كـربـبلا سیـنه می زدی

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر بیشتر مدح شبیه ذم است لذا حذف گردید

این چه تـواضعی ست امـام فرشته ها           داری به پای خویش دو نعلین وصله دار

مدح امام محمد باقر علیه‌السلام

شاعر : ژوليده نيشابورى نوع شعر : مدح وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن قالب شعر : غزل

دلم پر مىزند امشب براى حضرت باقر           كه گویم شرحى از وصف وثناى حضرت باقر

ندیده دیدۀ گــتى به علم و دانش و تقـوا           كسى را برتر و اعلم به جاى حضرت باقر


ز بهر رفع حاجات و نیاز خویش گردیده           سلاطین جهان یكسر گداى حضرت باقر

زبان ازوصف اولكن، قلم از مدح او عاجز           كه جز حق كس نمىداند بهاى حضرت باقر

نزاید مـادر گـیـتى ز بهر خـدمت مردم           به جود وبخشش ولطف وسخاى حضرت باقر

به ذرات جهان یكسر بود او هادى و رهبر           كه جان عالمى گردد فداى حضرت باقر

برو كسب فضیلت كن چو مردان خدا اى دل           ز بحر دانـش بى مـنتهاى حضرت باقر

اگر گـردد شـفـیع ما به نـزد خالـق یكتا           بهر دردى شفا بخشد دعاى حضرت باقر

: امتیاز

مدح و مناجات با امام محمد باقر علیه‌السلام

شاعر : فولادی نوع شعر : مدح وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

اى بوسه گاه جن و ملک، خاک پاى تو           جــان تـمــام عــالــم خـاکـى فـداى تـو

اى اخـتــر سـپـهــر ولایت که تــا ابـد           عــالـم مـنـوّر است به نـور لـقـاى تـو


ای شهریـار کشور دانش که در جهان           نشناخت کس مقام تو را جز خداى تو

اى ریزه خـوار سفــره علمت جهـانیان           خورشید علم، کرده طلوع از سراى تو

اى بـاقـر العـلـوم که هـنـگـام مکـرمت           بـاشـد هــزار حـاتـم طـایـى گـداى تـو

پـنـجـم ولـىّ و حجّـت خـلاق عـالـمـى           لوح دل است مهر به مهر و ولاى تو

درعرصۀ وجود نهى قبل از آنکه پاى           داده ســلام احـمـد مـرســل بـراى تـو

هر کس تو را شناخت دل از دیگرى برید           بـیگـانه گـشت با هـمه کس آشنـاى تو

چـندين هـزار عـالـم و دانـشـور فـقـيه           آمد بـرون ز مكتب و دانـشـسـراى تو

آن پير سالخورده راهب تو را چو ديد           اسلام پـيـشـه كـرده و شد مـبـتلاى تو

خـوان طـعـام، آور از بـهـر ميـهـمـان           از حـجـره تـهـى يـد قـدرت نـمـاى تو

يك عمر سوخت قـلب تو از كينه هشام           آن دشـمـن سـيــاه دل بــى حـيــاى تـو

تنها نه درعزاى تو چشم بشر گريست           آن دشــمــن سـيـاه دل بــى حـيــاى تو

اى خـفته همچو گـنج، به ويـرانه بقيع            پـر مىزند كـبـوتر دل، در هـواى تو

در را به روى امـت اســلام بـستـهاند            آن گمرهان كه بى خبرند از  صفاى تو

يابن الحسن گشوده نگردد به روى خلق           اين در مگر به پنجـه مشكـل گشاى تو

فـولادى است پـيـر غـلام شـكسـته دل           چشم اميد بسته، به لطف و عطـاى تو

: امتیاز

غزل پندیات

شاعر : محمد علی مجاهدی نوع شعر : مدح وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

قانع اگر چو کعبه به یک پیرهن شوی           جا دارد آنکه قبلۀ هر مرد و زن شوی

ای دل اگـر به پرده ی عشاق ره بری           خوش ناله تر زبلبل طرف چـمن شوی


اول قـــدم به فـــرق سر خویشتن گذار           خواهی اگرخلیل صفت، بت شکن شوی

رانی اگر زخویش زلیـخـــای نـفس را           مقبول تر ز یوسف گــــل پیرهن شوی

رخسار خویش در آینۀ اشـک ما مبـین           ترسم که بـیــقــرار رخ خویشتن شوی

ای آنکه گه به زلف سخن شانه میـزنی           باور مکن که حافظ شیرین سخن شوی

خواهی چو مهر جانب افـلاک رو کنی           باید که خـاکـســار درِ بوالحـسن شـوی

یکشب اگر به خـلوت پـروانه ره بری           بی شک چو شمع شاهد هر انجمن شوی

: امتیاز

شهادت امام موسی کاظم علیه‌السلام

شاعر : غلامرضا سازگار نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفاعلن مفاعلن مفاعلن مفاعلن قالب شعر : غزل

حبیب با حبیب خود، به خلوتی صفا کند           ندانم از چه بی گنه، عدو به او جفا کند

سرشک غربتش روان نوا زند ز نای جان           نهان ز چشم دشمنان، بدوستان دعا کند


به پیکرش نشانه ها، به سینه اش ترانه ها           که زیر تازیانه ها، رضا رضا رضا کند

به دستها سلاسلش، زغصه سوخت حاصلش           چه می شود که قاتلش ز فاطمه حیا کند

فتاده در ملالها، به عـشق شـور و حال ها           در آن سـیـاه چـال ها، خـدا خـدا خدا کند

فـتاده دیگر از نوا، برو به دیدنش صبا           بپرس مرغ کشته را، کی از قفس رها کند؟

بخاک بی کسی سرش،کسی نبود در برش           کجاست تا که دخـتـرش، اقامه عـزا کند

اثر نمانـده از تنـش، دلا بـرو به دیدنش           بگو عدو زگردنش، غلی که بسته واکند

به هردلیست ماتمش، شکسته کوه را غمش           عجب مدار «میثمش»، قیامت ار بپا کند

: امتیاز

مدح و مصیبت حضرت زینب سلام الله علیها

شاعر : ژوليده نيشابورى نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات قالب شعر : غزل

بعد زهرا بهترین زن؛بین زن ها زینب است           لاف نَبود گر بگویم عین زهرا زینب است

گـر بپرســـی کیست استــاد دبیرستان عشق           خــیـل شاگردان همه گویند تنها زینب است


گر بسنجی در ترازوی عمل معـیــار صبر           صبر گـویــد قهــرمان صبر دنیا زینب است

گر مقـــام او بود از جمع معصومین جــدا           آن که از هر معصیت باشد مبـرّا زینب است

درریاضی گر حساب جمع ازمِنها جداست           آن که ازجمع شفاعت نیست مِنها زینب است

آن که با تیغ زبان، کاردو صد شمشیرکرد           کــوه صبر و استقامت روح تقوا زینب است

آن که با ایــــــراد نطـقی کرد مانند عــلی           زادّ مرجـانه را محـکـوم و رســوا زینب است

آن که بهـر ما جـــهـــــاد فـی سبیل الله را           با اسارت می کند تــفسیر و معـنا زینب است

با شهامت چون اسارت گشت توأم، عقل گفت           آن که در دنیا نظیرش نیست پیدا زینب است

شد رقـــم پروندۀ  اسلام با خــون حـسیـن           آن که با خون سر خود کرد امضاء زینب است

شــاعـــر ژولیده می گـــوید به آواز جلی           بین زن ها بهترین زن بعد زهـرا زینب است

: امتیاز

زبانحال حضرت زینب در شهادت مادر

شاعر : ناصر زارعی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : مثنوی

زيـنـبـم مـن يــادگـار فــاطـمـه             هـمـچو تـو من داغـدار فـاطـمه

زينـبـم من؛ يـاس نـيلـوفـر شـده            هـمـچو تو از داغ او پرپـر شـده


زينبـم من قـد كمان و دل غمين            جان زينب، اي پـدر خانه مشين

التماست مـي كنم بـيرون روي            جاي آه؛ هر لحظه فريادی كشی

هستي من هم چو توغارت شده            مرغ جان در هجر بی طاقت شده

زينبـم؛ گرچـه زغـم پـژمرده ام            صبـر از صبـر و تحمل بُـرده ام

مـن  وصـي اوصـيـاي مــادرم            وارثــی بـــر دردهــاي مـــادرم

بعد ازاين كد با نـوي خانـه منم            بــانـي گــرمـي كــاشـانـه مــنـم

خانـه دارت می شـوم جان پـدر            بعد ازاين من ميروم در پشت در

بـعـد مـادر؛ من بـلا گردان تـو            جـان زيـنب ای پـدر قـربـان تو

بر ولايت بعد از اين من حاميم            در رخ شــمـع امـامـت فـانـی ام

همـچو مـادر بعد از اين اُم اَبـم            اُم اَب مـی بـاشـم و هـم زيــنــبـم

صـاحب آن چـادر خـاكـي منـم            از جـفـای دشـمنـان شـاكی مـنـم

بعد ازاين باشم براي تـو عـصا            بعد مادر چون شـده قـدت دو تا

اي پدر بر می كشی از چه تو آه            زينـبت محـرم بـود مانـنــد چـاه

زينبت كمتر ز خشت وآب نيست            اين غم سنگين تازه چيست چيست؟

دردها را از چه ميگوئي به چاه            حال زينب بيش ازاين محزون مخواه

مـادرم گفـته كـه بـاشـم يـار تـو            از برای هـر غمی غـمخوار تو

گرچه باشد سيـنه ام كوچك ولی            پُر بُـوَد از عـشـق مولايـم عـلی

آنـقـدر بـاشد كه سوراخش كنند            از لهيـب در شـرر بارش كـنـند

دست من كوچكترين خانه است            بهـر بـشكستـن  ولی آمـاده است

مـن سـلام بی جوابت را جواب            هم سلامم هم جواب و دل كباب

هـمچو مادر درد را پنهان مكن            می كُـشيـم عـاقـبت اينسـان مـكن

جان زيـنب اي پدر امشب دگر            بـر مـزار مــادرم بـا خـود بـبـر

خواهـم امشب عـقـده دل وا كنم            رازهـای ســيـنـه را افـشـا كـنـم

بغض هـا بـگـرفته راه حنـجـرم            صد هزاران حرف دارم در سرم

درد دلـهـا دارمـــي بــا مــادرم           از زبان خود، بـرادر، خـواهـرم

بغض هـا  بگرفتـه راه هر نفس            غصه و غم سـاخته بهـرم قـفس

اي پدر غم كرده جانم را به لب            بين ز هجر افتاده ام در تاب و تب

بين كه ايـوب دلـم بـي تـاب شد            صـبـر در وادی دل نـايــاب شد

دل هواي كوی مادر كرده است            تـنـگ بـاشـد اين دل افـسـرده ام

خواهم امشب من پرستاری كنم            حـال مـادر پـرسـم و زاري كنم

پــرسـم از وضعيـت بـازوی او            از نـشـان سـيـنـه و پـهـلـوی او

مـادرا بر گو به من يك امـشبی            از نـشـان صـورتـت بـا زيـنـبی

مادرا برگو كه محسن چون بود            بـین ز هجر او دل ما خون بود

بعد تـو گلـهاي تـو پـژمـرده انـد            از همان شب كودكانت مرده اند

طا قتم رفـته زكف ای وای من            بــعـد تـو تـنـهـا شـده بـابـای من

اشك بـابا در غمت رنگيـن شده            غصه ها در سينـه ام سنگين شده

حرف طفـلان تو دائم اين سخن            مـادرا بـر گـرد خانـه؛ جان من

فاطمه ای شيعه را يار و شفـيع            كن فدا اين «سائلت» را در بقيع

: امتیاز

زبانحال حضرت علی در شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها

شاعر : ناصر زارعی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : غزل

از كـفم هستي من رفته خدايا چـه كنم؟            بعد او غم شده يارم بـه غمـها چه كـنم؟

يك طرف ناله طفلان طرفي طعنه دون            يك طرف داغ  گرانبار خدايـا چه كنم؟


ترسم اين بستر وسجاده ات اي فاطمه جان            بـشـود قـتـلـگـه زينب كبري چـه كـنم؟

بستـر و چـادرتو جـمـع كنـم ليـك بـگـو            درو ديواركه نقش است نشانها چه كنم؟

من ازآن كوي كه ره برتو ببستند نروم            ليك عدو در نظرم شود هويدا چه كنم؟

كودكانت چوعلي يكسره دلتنـگ توأنـد            هـمه از داغ تو گـويند كه بـابا چه كنم؟

زينـبت جاي تو از چـشم بگـيـرد اشكم            غربت او زده آتـش بـه دلـهـا چه كـنم؟

دگر از شهر مديـنـه بروم فـاطمه جان            اين همه نقش غم ويك دل تنها چه كنم؟

گفت (سائل) زغم غربت حيدربه فغان           سوختم زآتش دل؛ گوی تو مولا چه کنم؟

: امتیاز

غزل پندیات

شاعر : ناشناس نوع شعر : توسل وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

هر کس که با ولای علی زاده میشود            در بـند عشـق گـشتـه و آزاده مـیشود

هر قدر در نگـاه خــلایـق بـزرگ شد            درنزد خویش کوچک و افتاده میشود


دنبال کسب رزق حلال است بی طمع            انــدازه ی کـــفـایــت او داده مـیـشود

مــرد جهـاد اکـبـر هـر روزه با گنـاه            خلوت نشین هـر شب سجــاده میشود

شیعه همیشه چـشم براه شهادت است            با یک اشاره حــاضر و آماده میشود

پرواز در خیال رخ یار، سخت نیست            با دوری از هوا و هوس ساده میشود

عالم در انتظار طلوع جــمال توست            وقتی غروب هم نـفــس جـاده میشود

: امتیاز

غزل پندیات

شاعر : دکتر رسا خراسانی نوع شعر : توسل وزن شعر : فاعلات فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : غزل

مـرد دانا گــله از گردش دنیــا نـکـنـــد           عمر صرف غـم بیـهوده و بیجا نـکنـد

بوستانی که گلش را نبود عهــد و وفــا           مـرد آزاده در او میـــل تـمـاشـا نکـنـد


صاحب عزم متین باش که از گردش چرخ           مــرد بـا عــزم نـیندیـشـد و پـروا نکنـد

دانـش ومعرفت آموز که جز تابش علم           قـلب تاریک تو را روشن و بینـا نکنـد

تلخی عمر بشر حاصل بی تجربگی است           مـرد را جـز ثــمــر تجربـه دانـا نکنـد

در جهـان تا نکنـی چــارۀ  درد دگران           دگـری درد تـو درمان و مـداوا نکـنــد

محـرم راز کسان باش مکن پرده دری           تـا کسی پـرده ز اسـرار تو بـالا نکـند

مورد لطف و عنایات خداوندی نـیست           آنکه با خلق خدا لطف و مـدارا نـکنـد

چرخ با آن عظمت بنده فرمان کسی است           که بـجــز بنــدگــی ایـزد یـکـتـا نـکنـد

بی نیاز ازهمه شد آنکه چنان ازدل خویش           از خدا خـواهد و از خلــق تمنـا نـکنـد

تکیه بر لطف خدا کن که کسی حل امور          جــز به تــأییـد خــداونـد تـوانـا نکــنـد

: امتیاز

غزل پندیات

شاعر : وحید قاسمی نوع شعر : توسل وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : غزل

توبه از جرم وخطا،حال سحر میخواهد           خلــوت نیمۀ شب اشک بصر میخواهد

وادی طور همین هیئت هر هفتۀ ماست           دیدن نــور خــدا اهــل نــظـر میخواهد


سختـی گردنـه ی عشـق زمینت نـزند!           راه پر پیـچ وخمش مـرد سفـر میخواهد

صرف این سینه زدن ها به مقامی نرسیم           مُـحـرم راز شــدن دیـــدۀ تر میــخـواهد

جهت بخشش هر سینه زنی حضرت حق           محشر از مــادر ســادات نظر میخواهد

ســر عــبـاس به نی پنـد ظریـفی دارد           غیر خورشید، سمــاوات قـمـر میخواهد

: امتیاز